اولین روزهای پس از درگذشت مهسا امینی و اعتراضات مردمی ایران، داشتن یک رهبر عادل و خوب برای این جنبش و انقلاب را لازم میدونستم. وقتی دیدم اسمی مطرح نمیشه و اگر هم بشه نمیچسبه و مردم در ایران شعار نمیدن، یکزه کلافه شدم. حتی یک روز گفتم آخه کسی نمیفهمه برای این جنبش به یک رهبر احتیاج هست و برای یکی از رسانه های تصویری خارج از کشور هم نامه نوشتم و دو تا اسم را مطرح کردم و حتی شعار هم براشون آماده کردم.
سال ۵۷ گول خوردیم. چه بدبختی هایی که نصیبمان نشد از دروغ ها او شخص و امثالش. از یک طرف میخوام از دست این جمهوری اسلامی که نه جمهوری است و نه اسلامی هر چه زودتر خلاص بشیم و از طرف دیگه نمیخواهم دوباره گول یک دیکتاتور رو بخوریم.
امروز، چهلم مهسا، یک دید تازه ای در مورد رهبری این جنبش گرفتم. شاید احتیاج به رهبر نیست و نسل هایی که سن و سال بیشتر دارند به رهبر مثل یک داروی درد کش نگاه میکردیم. میخوایم قرصی بندازیم بالا که دردمان رو از بین ببره یا حد اقل کم کنه. شاید این نسل جدید اینرو فهمیده که زمانی میرسه که باید درد و تحمل کرد و دید از کجا میاد. ریشه اصلی کجاست و مرکز یا منبع درد چیه. ببینیم درد از چیه که به اون رسیدگی کرد
نمی دونم که این نگرش و تحلیلم درسته یا نه ولی برایم خیلی واضح است که نسل حرف دلش را میگه. ده هشتادی بدون هیچ تریبوب و بدون بلندگویی میره تو خیابون و با کل جانش کف دستش داد میزنه آزادی. زن زندگی آزادی